جدول جو
جدول جو

معنی ابن مفرغ - جستجوی لغت در جدول جو

ابن مفرغ
(اِ نُ مُ فَرْ رِ)
یزید بن زیاد بن ربیعه بن ذی العشیرۀ حمیری شاعر. جد چهارم سید اسماعیل حمیری. و مفرغ چنانکه در اغانی آمده لقب ربیعه است، و هم در اغانی است که گفتن ربیعه بن مفرغ خطاست. آنگاه که عباد بن زیاد برادر کهتر عبیدالله معروف مأمور سیستان و نواحی خراسان شد ابن مفرغ با وی برفت و چون از عباد صلتی نیافت زبان بهجو او گشود و عباد کسانی را برانگیخت تا از وی مطالبۀ دینی کردند و بدین بهانه او را بزندان افکند و وی هرچه داشت بفروخت و به وام خواهان داد سپس بوسیله ای از حبس رها و به بصره گریخت و از آنجا به شام رفت و زبان بدشنام آل زیاد دراز کرد و این هجوها سخت زننده بود و در تمام اصقاع مسلمانی بپراکند و از خراسان تا شام ورد زبانها گشت تا آنکه عبیدالله زیاد به یزید بن معاویه شکایت نوشت و یزید در جستجوی وی برآمد وابن مفرغ از شام ببصره گریخت و عبیدالله او را دستگیرکرد و برای قتل وی از یزید بن معاویه دستوری خواست، یزید اجازۀ قتل او نداد اما هرگونه تعذیب دیگر را رخصت کرد ابن زیاد امر داد تا دوای مسهل به او نوشانیدند و با خوک و گربه در یک رسن بستند و در بازار بصره بگردانیدند وی با حالت آلودگی میگشت و کودکان دنبال او افتاده به استهزا فریاد میکشیدند با اینهمه او دست از هجای آل زیاد برنداشت و هم در این وقت گفت:
یغسل الماء مافعلت و قولی
راسخ فیک فی العظام البوالی.
و معنی آنکه این آلودگی به آب شسته شود و آنچه من درباره تو گفتم در استخوانهای پوسیدۀ تو نیز برجای ماند. و در تاریخ سیستان آمده است: عباد بسیستان آمد و هر روز پنج شنبه مظالم کردی و هر حاجتی که از او بخواستندی تمام کردی و عطادادی و نیکوئی کردی بمردمان و این خبر از پیغمبر صلی الله علیه و آله هر پنجشنبه روایت کردی اللهم ّ بارک لامّتی فی بکورها و اجعل ذلک یوم الخمیس. پس این جا خلیفتی بپای کرد و خود برفت و بکابل شد و از آنجابه قندهار شد و سپاه هند پیش آمدند و حربی سخت کردند آخر ایزد تعالی مسلمانان را ظفر داد و عباد آنروز بر استری حرب همی کرد بنفس خویش. و زهیر بن ذویب العدوی حرب کرد آنجا آنروز چنانک رستم بروزگار خویش همی کرد و خانه ای پرزر یافتند و غنایمی بزرگ به دست مسلمانان آمد، و ابن مفرغ آنجا بود با ایشان بدین غزا، همه روز عباد را و زیاد را هجو همی کردی چنین که این زمان یاد کنیم:
و اشهد ان امّک لم تباشر
اباسفیان واضعهالقناع
ولکن کان امرٌ فیه لبس
علی وجل شدید و ارتیاع.
پس عباد اورا بیاورد و ادب کرد و محبوس، و به دست حجامان داد. آن حجامان برفته بودند و خوکان اهلی را سیکی بار کردند و بیاوردند و این شاعر آن بخورد و مست گشت. دیگرروز اندر مستی او را اسهال افتاد. کودکان نگاه همی کردند از بس سیاهی که آن اسهال او بود، و منادی میکردند به زبان پارسی که: شیست این شیست این شیست. او جواب کرد ایشان را هم بپارسی که:
آب است و نبیذ است
و عصارات زبیب است
و دنبه فربه و پی است
و سمیّه روسبی است.
و سمیّه نام مادر زیاد بود پس عباد او را مالی داد و بسوی عرب بازگردانید، گفتا مرا از تو بس. و ابن المفرغ به سال 69 هجری قمری وفات کرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ نُ مِ رَ)
دله. دلق. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ مُ لِ)
ظهیرالدین ابواسحاق ابراهیم بن نورالدین علی بن عبدالعالی عاملی میسی فقیه، شیعی، از علمای دولت شاه طهماسب صفوی. او بحسن خط معروف به وده است و فرزند او عبدالکریم و نبۀ اوشیخ لطف الله متوفی به 1032 هجری قمری هر یک از علمای معروف به ودند و شیخ لطف الله همان است که شاه عباس کبیر برای او مسجد معروف را در میدان شاه اصفهان بنا کرد، بعضی گویند نمس
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
ابوعبدالله محمد بن حجاج بن ابراهیم حضرمی اشبیلی اندلسی. از مشایخ صوفیه. او به سال 707 ه. ق. در نودواندسالگی به مکه درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ مُ رِ)
ابوالخطاب مسلم. اصلاً ایرانی بود و در حجاز میزیست و سیاحت شام و ایران کرد. دراوائل اسلام او بخنیاگری مشهور گشت و اشعار عرب را با آهنگ های نواحی مختلفه تطبیق داد و خود نیز آهنگها اختراع کرد. او با سران و بزرگان رابطه نداشت، الحان او را کنیزکی از آن یکی از دوستان او اشاعت داد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ فَ رَ)
شهاب الدین ابوالعباس احمد بن فرح بن احمد لخمی اشبیلی شافعی. مولد او به اشبیلیه به سال 625 ه. ق. و در 646 اسیر فرنگ شد، و از آنجا بگریخت و به مصر و شام رفته بفراگرفتن علم و ادب پرداخت و پس از آن در شهر دمشق اقامت گزید و در جامع اموی بتدریس اشتغال ورزید و آنگاه که مشیخت دارالحدیث نوریه بدو عرضه کردند از قبول سر باززد. او را شاگردان بسیار در حدیث بود مانند دمیاطی و نابلسی و یونینی و برزالی و مقاتلی. وفات او در 699 بوده است. او را قصیده ای است به نام منظومۀ ابن فرح مشتمل بر بیست بیت و در آن اصطلاحات محدثین را بکار برده است و مطلع آن این است:
غرامی صحیح و الرجا فیک معضل
و حزنی و دمعی مرسل و مسلسل
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ظَ فَ)
حجه الدین ابوعبدالله محمد بن ابی محمد صقلی. مولد او صقلیه. در مکه پرورش یافته. کتابی باسلوب کلیله ودمنه دارد موسوم به سلوان المطاع فی عداون الاتباع و آنرا به ابوعبدالله محمد بن ابی القاسم اهدا کرده است، در سال 554 ه. ق. متن عربی کتاب در قاهره به طبع رسیده و بترکی و ایتالیائی وانگلیسی ترجمه شده است و آنرا بفارسی نیز بنام ریاض الملوک فی ریاضات السلوک ترجمه کرده و شرح حال شیخ اویس جلایری را بدان افزوده اند، با تقدیم و تأخیری در ابواب و فصول. و خیرالبشر بخیرالبشر. او در شهر حماه به سال 565 درگذشته است. (ابن خلکان) (بغیهالوعاه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابن مقرض
تصویر ابن مقرض
دله گربه دشتی
فرهنگ لغت هوشیار